پسرعمو. (ناظم الاطباء). پسرعم. پسر نیای پدری. دخترعمو. دختر نیای پدری: فرستاد کس نزد عم زاده خویش که در طنجه بنهاده بودش ز پیش. اسدی (گرشاسب نامه ص 243). میان دو عم زاده وصلت فتاد دو خورشیدسیمای مهترنژاد. سعدی
پسرعمو. (ناظم الاطباء). پسرعم. پسر نیای پدری. دخترعمو. دختر نیای پدری: فرستاد کس نزد عم زاده خویش که در طنجه بنهاده بودش ز پیش. اسدی (گرشاسب نامه ص 243). میان دو عم زاده وصلت فتاد دو خورشیدسیمای مهترنژاد. سعدی
مرطوب. که قطرات آب یا باران بر آن نشسته باشد. آب زده: رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بود لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر. سنائی. ، آب پاشیده. آب پاشیده شده: راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد. نظامی
مرطوب. که قطرات آب یا باران بر آن نشسته باشد. آب زده: رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بود لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر. سنائی. ، آب پاشیده. آب پاشیده شده: راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد. نظامی
بی دم. (ناظم الاطباء). دم بریده. (آنندراج). که دم او قطع شده باشد. کل. کله. (در تداول مردم قزوین) : در کار مار دم زده انگشت مارگیر هرگز نبوده است ز من دل گزیده تر. صائب (از آنندراج)
بی دم. (ناظم الاطباء). دم بریده. (آنندراج). که دم او قطع شده باشد. کُل. کُله. (در تداول مردم قزوین) : در کار مار دم زده انگشت مارگیر هرگز نبوده است ز من دل گزیده تر. صائب (از آنندراج)
لب زده. که لب بدان زده باشند. که نفس بدان دمیده باشد: دم زدۀ سگ، که لب بر آن زده باشد. با دهان آلوده کرده باشد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دم زدن شود
لب زده. که لب بدان زده باشند. که نفس بدان دمیده باشد: دم زدۀ سگ، که لب بر آن زده باشد. با دهان آلوده کرده باشد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دم زدن شود
گریخته. (آنندراج). رم دیده. رم کرده. رم خورده. رجوع به رم دیده و رم خورده و رم کرده شود: رشتۀ جذب محبت نکند کوتاهی چه شد ای رم زده، آهوی بیابان شده ای. وحید (از آنندراج)
گریخته. (آنندراج). رم دیده. رم کرده. رم خورده. رجوع به رم دیده و رم خورده و رم کرده شود: رشتۀ جذب محبت نکند کوتاهی چه شد ای رم زده، آهوی بیابان شده ای. وحید (از آنندراج)
اظهار عجز کرده. (فرهنگ فارسی معین) ، حقیر شمرده. فرومایه محسوب شده. (فرهنگ فارسی معین). ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء) ، شخصی را گویند که پیوسته در قمار نقش کم زند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کم زدن و کم زن شود، کم بخت. (آنندراج). کم بخت. بی دولت. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره وسرگشته. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : طالع بد بود و بد اختر شدم کم زدۀ کوی قلندر شدم. نظامی (از آنندراج)
اظهار عجز کرده. (فرهنگ فارسی معین) ، حقیر شمرده. فرومایه محسوب شده. (فرهنگ فارسی معین). ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء) ، شخصی را گویند که پیوسته در قمار نقش کم زند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کم زدن و کم زن شود، کم بخت. (آنندراج). کم بخت. بی دولت. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره وسرگشته. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : طالع بد بود و بد اختر شدم کم زدۀ کوی قلندر شدم. نظامی (از آنندراج)
مهزاد. شاهزاده. مهترزاده: نیاید همی بانگ مهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان. دقیقی. شدش پیش با خیل مه زادگان تن خویش کرد از فرستادگان. اسدی. و رجوع به مادۀ قبل شود
مهزاد. شاهزاده. مهترزاده: نیاید همی بانگ مهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان. دقیقی. شدش پیش با خیل مه زادگان تن خویش کرد از فرستادگان. اسدی. و رجوع به مادۀ قبل شود
همزاد. دو تن که با هم زاده باشند. همسال:... و دیگران که همزادگان ایشان بودندی بخواندی. (تاریخ بیهقی). وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد همه دوشیزه و همزاده به یک صورت شاب. ناصرخسرو. کودکی ازجملۀ آزادگان رفت برون با دو سه همزادگان. نظامی
همزاد. دو تن که با هم زاده باشند. همسال:... و دیگران که همزادگان ایشان بودندی بخواندی. (تاریخ بیهقی). وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد همه دوشیزه و همزاده به یک صورت شاب. ناصرخسرو. کودکی ازجملۀ آزادگان رفت برون با دو سه همزادگان. نظامی
مصطفی بن محمد، مشهور به عزمی زاده (977-1040 ه. ق.). از فقهای حنفی است و بترتیب قضای دمشق و مصر و بروسه و ادرنه را بعهده داشت. اصل او از ترکان است. او راست: نتائج الافکار، حاشیه بر درر الحکام، دیوان الانشاء، حاشیه بر هدایه. و نیز اشعاری بزبان عربی و رباعیاتی بزبان ترکی دارد. (از الاعلام زرکلی از خلاصهالاثر و کشف الظنون و هدیه العارفین)
مصطفی بن محمد، مشهور به عزمی زاده (977-1040 هَ. ق.). از فقهای حنفی است و بترتیب قضای دمشق و مصر و بروسه و ادرنه را بعهده داشت. اصل او از ترکان است. او راست: نتائج الافکار، حاشیه بر درر الحکام، دیوان الانشاء، حاشیه بر هدایه. و نیز اشعاری بزبان عربی و رباعیاتی بزبان ترکی دارد. (از الاعلام زرکلی از خلاصهالاثر و کشف الظنون و هدیه العارفین)
بیماریی بود که بسبب غم خوردن بسیار عارض شود. (برهان قاطع). ظاهراً همان غم باد است. رجوع به غم باد شود. و در حاشیۀ برهان قاطع چ معین آمده: ظاهراً غم باره است، بمعنی کسی که بسیار غم خورد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
بیماریی بود که بسبب غم خوردن بسیار عارض شود. (برهان قاطع). ظاهراً همان غم باد است. رجوع به غم باد شود. و در حاشیۀ برهان قاطع چ معین آمده: ظاهراً غم باره است، بمعنی کسی که بسیار غم خورد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)